بایسته های فلسفه خوانی در روزگار ما 2

سرفصل مباحث
بایستههای فلسفهآموزی در روزگار ما
بخش دوم: جای خالی تفکر در فلسفه
در نگاه نخست، شاید چنین پنداشته شود که فلسفه، بهعنوان والاترین جلوهگاه اندیشه، بیش از هر دانش دیگری میتواند بستر تفکر و تأمل را فراهم کند. بیگمان، اگر در پی اندیشیدن باشیم، کلاس فلسفه محتملترین فضایی است که میتوان به آن دل بست. اما با تأسف باید گفت که امروزه بسیاری از کلاسهای فلسفه کمترین پیوندی با تفکر و فلسفهورزی راستین ندارند.
ریشهی این معضل — اینکه چرا عقلانیترین دانش در نظام آموزشی کنونی به سطحیترین و کاریکاتوریترین شکل خود فروکاسته — را شاید نتوان در این مجال بهتفصیل کاوید، اما بیتردید یکی از عوامل اصلی آن، ساختار سازمانیافتهای است که چون سایهای سنگین بر نظام آموزشی حوزه و دانشگاه چیره شده است.
وقتی در کلاسهای فلسفهی امروزی حاضر میشوید، گاه همان حسی را تجربه میکنید که در کلاسهای روخوانی متون ادبی یا شعر دارید. اگر استادی اندکی ذوقورز باشد و گهگاه به مفاهیم متعالی اشاره کند یا در لابهلای بحثهایش از دنیای مادی به شکوه بنالد، شاید این احساس در شما پدید آید که به ملکوت الهی نزدیکتر شدهاید. اما حقیقت این است که در چنین شیوههایی، هیچ نشانی از عقلانیت و تفکر اصیل به چشم نمیآید. هنگامی که از این فضای احساسی فاصله میگیرید، درمییابید که همان آدم پیشین هستید، بیآنکه گامی در مسیر تعالی فکری برداشته باشید.
گمشدهی نظام آموزشی: انسان
آنچه در مدل آموزشی کنونی به فراموشی سپرده شده، خودِ انسان است. وقتی انسان و نیازهای فکریاش نادیده انگاشته میشود، امکان خوانش فلسفی مبتنی بر اندیشه نیز از میان میرود. دانشجویی که در این کلاسها حضور مییابد، دیگر دغدغهای برای تفکر ندارد و تنها در پی آن است که هرچه سریعتر از این درس بگذرد و به درس بعدی برسد. استاد نیز پیوسته با این نگرانی دستبهگریبان است که چگونه سرفصلهای تعیینشده را در موعد مقرر به پایان برساند و پاسخگوی معاونت آموزشی باشد. او دیگر مجالی ندارد تا بسنجد که آیا مخاطبانش توانستهاند در مسیر سلوک فکری گامی بردارند یا نه. فرصت طرح پرسشهای چالشبرانگیز — که پاسخ به آنها ریاضتهای فکری ژرفی میطلبد — از دست رفته است. حتی اگر متنی فلسفی تدریس شود، نهایت تلاش استاد به نکات نحوی و ترجمهای محدود میماند، بیآنکه ژرفای اندیشهی نهفته در آن را بکاود. این نوع مواجهه با متن، تفاوت چندانی با خواندن رمانی از تولستوی ندارد، هرچند که متن از قلم علامهای بزرگ باشد!
در ساختار کنونی، تدریس مبتنی بر اندیشه جایی برای شکوفایی ندارد، چراکه اگر مدرک تحصیلی با تأخیر صادر شود یا سن فرد از حد معینی بگذرد، آن مدرک دیگر کارایی لازم برای استخدام نخواهد داشت و فرصتهای شغلی از دست میروند. اما حتی اگر استادی بخواهد فلسفه را بهشیوهای اصیل تدریس کند، مخاطب مشتاق تفکر کجاست؟ در جهانی که هر روز با سونامی اطلاعات روبهروست — جهانی که فرد شب را به صبح میرساند و صبح با خبر سقوط کشوری از خواب برمیخیزد، همان کشوری که تا چندی پیش به پایداری و موجودیتش میبالید — آیا چنین ذهنی مجال آرامش برای تفکر دارد؟ اگر دغدغههای معیشتی و خانوادگی نیز به آن افزوده شود، این دشواری چندبرابر میشود. کسی که باید نیازهای خانوادهاش را تأمین کند، دیگر رمقی برای اندیشیدن ندارد و تنها در پی آن است که هرچه زودتر مدرکش را بگیرد تا شاید شغلی بیابد. اگر هم دغدغهی علمآموزی داشته باشد، نهایتاً به پژوهشکدهای پناه میبرد که در ازای نگارش مقالاتی فرمالیته، دستمزدی ناچیز به او بپردازد.
در این هیاهو، هم متن و هم انسان گم میشوند. آن پیوند اصیلی که قرار بود در کلاس فلسفه — فارغ از نوسانات بیثبات زمان — میان انسان و متن، با هدایت استادی فرزانه شکل بگیرد، بیآنکه کمترین تلاقی و اصطکاکی پدید آید، از هم میپاشد. در پایان ترم، هر یک به زندگی روزمرهی خود بازمیگردند، بیآنکه تغییری در نگرش یا روش اندیشیدنشان رخ داده باشد. این است سرنوشت تلخ فلسفهخوانی امروز — اگر بتوان نامش را فلسفهخوانی گذاشت، چراکه در این میان، فلسفه حتی زاده هم نشده است.
ادامه دارد…!