تاملی در معنای سکولاریسم معرفتی؛ شک نه دلیل چیزی است، نه چیزی دلیل آن است.

نویسنده

علی اسدی
Ali Asadiحجت الاسلام علی اسدی فارغ التحصیل حوزه علمیه قم و دارای کارشناسی ارشد جامعه شناسی؛ مسئول و از مدرسین مدرسه سها میباشند.
سرفصل مباحث
تاملی در معنای سکولاریسم معرفتی؛
شک نه دلیل چیزی است، نه چیزی دلیل آن است.
سکولاریسم معرفتی نوعی نگاه معرفتی است که در آن نگاه دنیوی به معرفت اهمیت دارد. به نظر میرسد منشأ فهم سکولار از معارف چیزی جز نگاه به دنیا نباشد. همانطور که در محل خود بیان شده است، عالم ماده محط غیبت است؛ بدین معنا که هر بُعد از ابعاد ماده از بُعد دیگر غیبت دارد. اگر نیک در ماده تأمل کنیم، آن را دارای ابعاد بسیار خواهیم یافت که هیچ بُعدی در بُعد دیگر حضور ندارد و به همین جهت، «حضور» در عالم ماده بیمعناست. از همین رو، کسی که تنها نگاه خود را به عالم ماده دوخته است، هیچگاه نمیتواند از آب گوارای حضور بنوشد و از علم و یقین که از حضور جریان مییابد، بهرهای نخواهد برد.
بدینگونه است که هر کسی که خود را از حضور بیبهره دانست، «شک» را که همیشه و توسط همگان طرد میشد، دلیلِ همه چیز خواهد یافت؛ در حالی که شک نه دلیلِ چیزی است و نه چیزی دلیل آن است. و چون شک را با یقین در تضاد میبیند، لاجرم یقین را کنار گذاشته و به شک پناه میبرد. و بدین صورت است که در ظلمتِ دنیا، که پراکندگی محض است، خود را غرق میبیند و هر سخن و گفتگویی از یقین را با احکامی مانند «ایدئولوژیک» میراند. آنگاه ایمانِ خود را تنها به سکولاریسم معرفتی و پراکندگی معرفتی میسپارد و در ظلماتِ بیعلمی غرق میشود.
ولی کسی که به دنبال یقین میرود، گرچه هر بُعد از عالم ماده را غایب از بُعد دیگرش مییابد، ولی همیشه این را نیز درک میکند که ماده در عین پراکندگی، واجد نوعی ربط است. بدین بیان که هر دانهای که از زمین میروید، تبدیل به میوهای مناسب با آن دانه میشود و هر نطفهای از یک حیوان، تبدیل به حیوانی مناسب با نطفۀ خود میشود. و بدین ترتیب، میان متبدَّل و متبدلٌ الیه ربطی مییابد. و اگر چشم خود را بازتر نماید و به سرّ این تبدلات بنگرد، خواهد یافت که در هر متبدلّی نوعی استعدادِ خاص نسبت به متبدلٌ الیه بود و به جهت این استعداد بود که هر متبدل به متبدلٌ الیه مناسب خود ربط پیدا میکند.
و باز اگر چشم خود را بازتر کند و در استعدادِ متبدل نظر کند، خواهد دانست که این موجود نوعی موجود عرضی است که نیاز به موضوع دارد. و آنگاه خواهد دانست که هر استعدادی مشوب به موضوع جوهری است که آن موضوع، دیگر عرضی نیست و موجودی لنفسه و قائم به خود است. و آنگاه از خود خواهد پرسید که اگر این موجود لنفسه هم استعداد خاص باشد، با استعدادِ خاصۀ مذکور تفاوتی نخواهد داشت؛ حال آنکه فرض بر این بود که آن موجود استعدادِ خاص نیست، بلکه موضوع این استعداد خاص است. و بدین ترتیب خواهد دانست که رابطۀ آن استعداد خاص با آن موضوعِ جوهری، رابطه تعین و لاتعین است. و اگر آن موضوع جوهری موجودی لاتعین باشد، آنگاه توانایی موضوع واقع شدن برای تمام استعداداتِ خاصه در او فراهم خواهد شد.
و در این مرحله است که میتوان گفت آن موضوع جوهر استعداد تمامِ اشیاء مادی را دارد، ولی خود هیچ تعین و فعلیت خاصهای ندارد. و هرگاه با استعدادِ خاصی فعلیتها و اشیای مادی جدید را میپذیرد، بدین ترتیب هرگاه که متبدلی به متبدلٌ الیهی تبدیل میشود، آن وجود جوهری است که با تعین خاصۀ خود طالب آن متبدلٌ الیه است و اوست که عاشق تمام فعلیتهاست. و بدین ترتیب اوست که از حالتی به حالت دیگر طی طریق میکند.
باز اگر این انسان اهل یقین چشم خود را بازتر کند، خواهد دانست که استعداد بدون تعین به جهت اینکه تمام استعدادات تمام فعلیتها را واجد است، تبدل و ربط عمومی عالم تنها برای اوست. و بدین ترتیب در عالم یک حرکت بیشتر وجود ندارد و آنگاه است که کل عالم را یک حرکت خواهد یافت. و زان پس چشم خود را بازتر کرده، بیشتر به اندام این عالم نگاه خواهد کرد و خواهد دانست که این عالم یک موجودِ سیال «واحد» است و وحدت را در آن خواهد یافت. و بدین ترتیب است که با یافتن وحدت در آن، خواهد دانست که میتوان برای مدیریت این تحولات هم توجه به خصوصیات خواصه و نسبتهای خاص و استعدادات خاصه نمود و هم میتوان توجه به نسبت واحد و وجود سیال کشداری نمود که برای آن جوهر بیتعین موجود است.
و این است سخن دربارۀ علم طبیعی. ولی سخن دربارۀ انسان هم مربوط به نسبت اعتبارات و افعال انسانی و بعد مادی و معنوی انسان است که از حدود این گفتار و نوشتار بیرون است. و اگر نیک در آنچه گفته شد تأمل نمایی، خواهی دانست که سکولاریسم به هیچ معنایی رهآورد درستی ندارد، حتی در علوم طبیعی.