نویسنده

علی اسدی
Ali Asadiحجت الاسلام علی اسدی فارغ التحصیل حوزه علمیه قم و دارای کارشناسی ارشد جامعه شناسی؛ مسئول و از مدرسین مدرسه سها میباشند.
انقلاب کوپرنیکی و مسئله معرفت

سرفصل مباحث
دوآلیسم دکارتی
ﺑﻌﺪ از اندیشۀ دُوآﻟﻴﺴﻢ دﻛﺎرﺗﻲ ﻛﻪ ذﻫﻦ را از ﻋﻴﻦ ﺟﺪا ﻛﺮد، ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ یک اُﺑﮋِه و ﻳﻚ ﺷﺊ ﻋﻴﻨﻲ ﺧﺎرﺟﻲ دارﻳﻢ و ﻳﻚ ﺳُﻮژه ﻛﻪ ذﻫﻦ ﻣﻦ است. در ﺑﺮﺧﻮرد ﺑﻴﻦ ﺳﻮبژه و اُﺑﮋِه (ذﻫﻦ و ﺧﺎرج) ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻣﻌﻨﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻲ کند از این جا ﻳﻚ ﺧﺮدﮔﺮاﻳﻲ و ﻋﻘﻞ ﮔﺮاﻳﻲ در ﺑﺸﺮ ﻏﺮﺑﻲ رخ داد (از ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ذﻫﻦ و ﻋﻴﻦ از یکدیگر ﺟﺪا ﺷﺪ). اﻳﻦ ﺗﻔﻜﺮ را راسیونالیسم می گویند که در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮔﺮاﻳﻲ است. ﻛﻢ ﻛﻢ ﻋﻘﻞ ﮔﺮاﻳﻲ از همین جا ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮدش را آﻏﺎز ﻛﺮد، در ﻛﺎﻧﺖ ﺑﻪ اوج ﺧﻮدش رﺳﻴﺪ. وﻗﺘﻲ درﻣﻮرد ﻛﺎﻧﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ در ﻣﻮرد ﻳﻚ اﻧﻘﻼب ﻛُﭙِﺮﻧﻴﻜﻲ ﻣﻲ ﺧﻮاهیم ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻛﻪ اﻧﺪﻳﺸﻪ را دگرگون ﻛﺮد. اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم آن ﭼﻴﺰى ﻛﻪ در ﮔﺬﺷﺘﻪ وﺟﻮد داﺷﺖ را از ﺑﻴﻦ برد و ﻣﻌﻨﺎى ﺟﺪﻳﺪى ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ داد ﺗﺎ ﻗﺒﻞ از ﻛﺎﻧﺖ ﻛﺄﻧّﻪ در ﻏﺮب ﻳﻚ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻠﻘﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ذﻫﻦ ﺑﺎ ﺧﺎرج ﻳﻌﻨﻲ ﺷﻤﺎ ﺧﺎرج از ذﻫﻦ ﺧﻮدتان ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺘﻲ دارﻳﺪ و ذﻫﻦ را ﻣﻲ ﺧﻮاهید ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ آن کنید اﻣﺎ وﻗﺘﻲ وارد ﻓﻀﺎى ﻛﺎﻧﺖ می شویم، اﻳﻦ ﺳﻮال ﻣﺎﻫﻴﺖ ﺧﻮدش را از دﺳﺖ می دهد.
معقولات پیشینی از منظر کانت
ﻛﺎﻧﺖ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺳﺮى دﻗﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﻪ زﻋﻢِ ﺧﻮدش می گوید ﻛﻪ ﻣﺎ یکسری ﻣﻌﻘﻮﻻت ﭘﻴﺸﻴﻨﻲ دارﻳﻢ (ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﻨﻴﺎد دارﻳﻢ) ﻛﻪ همۀ آن ﭼﻴﺰى ﻛﻪ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻴﻢ را ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺧﻮدش ﻗﺮار می دهد. که در اینجا دو مورد که ازﻣﻘﻮﻻت ﻓﺎﻫِﻤﻪ هستند را می گویم و ﺑﻘیه موارد هم در ﻫﻤﻴﻦ راﺳﺘﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. وی می گوید ﺷﻤﺎ ﻫﺮ ﭼﻴﺰى را ﻛﻪ درك ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﻳﺎ در ﻣﻜﺎن درك ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﻳﺎ در زﻣﺎن. ﻣﻜﺎن و زﻣﺎن را ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﻴﺪ در ﺧﺎرج ﻧﺸان دهید، ﻣﻜﺎن و زﻣﺎن ﺣﻴﺜﻴﺘﻲ ﻫﺴتند ﻛﻪ ذﻫﻦ ﺑﻪ ﺧﺎرج می دهد ﻳﻌﻨﻲ واﻗﻌﻴﺖ را ذﻫﻦ اﻧﺴﺎن ﺟﻬﺖ دار ﻣﻲ کند، واﻗﻌﻴﺖ را ذﻫﻦ اﻧﺴﺎن رﻧﮓ ﻣﻲ بخشد. ذﻫﻦ اﻧﺴﺎن دو ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻣﻜﺎن و زﻣﺎن دارد، ﻣﻘﻮﻻت دﻳﮕری ﻫﻢ ﻫﺴﺖ؛ وﺣﺪت، ﺟﻮﻫﺮﻳﺖ، ﻋﺮﺿﻴﺖ، ﻋﻠﻴﺖ؛ اﻣﺎ ﻣﻦ فعلا ﺑﺎ ﻣﻜﺎن و زﻣﺎن ﻛﺎر ﻣﻲ ﻛﻨﻢ. ذﻫﻦ اﻧﺴﺎن دو ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻣﻜﺎن و زﻣﺎن دارد ﺑﻪ ﺧﺼﻮص زﻣﺎن، ﻛﻪ ﻫﺮآن ﭼﻴﺰى را ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاهد بفهمد ﺑﺎ این ها ﻣﻲ فهمد ﻳﻌﻨﻲ واﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎرﺟﻲ را رﻧﮓ ﻣﻲ بخشد وﮔﺮﻧﻪ اﻧﺴﺎن ﻧﻤﻲ ﺗﻮاند واﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎرﺟﻲ را بفهمد.
فنومن و نومن
ﻣﺎ یک شیئی ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓِﻨُﻮﻣِﻦ داریم ﻛﻪ درﺧﺎرج ﻫﺴﺖ و ﻋﻴﻨﻲ ﻫﺴﺖ و ﺧﺎرج از ذﻫﻦ ﻣﺎﺳﺖ به آن ﻓﻨﻮﻣﻦ می گوییم و یک ﻓﻬﻤﻲ داریم ﻛﻪ اسم آن را ﻧﻮﻣﻦ می گذارد، ذﻫﻦ ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻮﻣﻦ را در ﻓﻀﺎى ﻣﻘﻮﻻت می فهمد، ﺑﺎ رﻧﮓ دادن ﺑﻪ آن ﻣﻘﻮﻻت است ﻛﻪ ذﻫﻦ ﻣﻲ ﺗﻮاند یک ﭼﻴﺰى را بفهمد، در واﻗﻊ شما ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﻓﻨﻮﻣﻦ ﻧﻤﻲ رﺳﻴﺪ. هیچ وقت قرار نیست ﺑﻪ آن ﭼﻴﺰ ﻋﻴﻨﻲ ﺑﺮﺳﻴﺪ ﭼﻮن ﻫﻤﻴﺸﻪ رﻧﮓ ذﻫﻨﻲ دارﻳﺪ. با این وصف زمانی که ذهن تان ﺑﻪ واﻗﻌﻴﺖ اﺷﻴﺎء رنگ داد؛ اﻳﻦ ﺳﻮال ﻛﻪ ذﻫﻦ ﻣﻲ ﺧﻮاهد ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﺧﺎرج ﺑﺎشد از ﺑﻨﻴﺎد ﻓﺮو ﻣﻲ رﻳﺰد. دیگر ﺳﻮال اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ آﻳﺎ ذﻫﻦ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺧﺎرج اﺳﺖ ﻳﺎ ﻧﻴﺴﺖ، اﻳﻦ ﺳﻮال ﻏﻠﻄﻲ ﻫﺴﺖ ﭼﻮن اﺻﻼً ﻗﺮار ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻪ آن ﺑﺮﺳﻴﺪ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ذﻫﻦ ﺧﻮدش را ﺑﺮ واﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎرﺟﻲ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲ کند. واﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎرﺟﻲ ﻫﻢ ﻛﻪ می گویم ﻓﺮا ﻣﺎدى ﻧﻴﺴﺖ، ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎده را می گویم. ﭘﺲ ذﻫﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮدش را ﺑﺮ واﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲ کند و واﻗﻌﻴﺖ را از ﭼﻨﮓ ﺷﻤﺎ در می آورد. ﭘﺲ ﻛﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان یک ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻣﻲ ﺧﻮاهد در ﻣﻮرد چه چیزی ﺻﺤﺒﺖ کند؟ ﻛﺎﻧﺖ می گوید اﮔﺮ ﺑﺨﻮاهم در ﻣﻮرد ﭼﻴﺰى ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻢ. در ﻣﻮرد اﻳﻨﻜﻪ «ﻣﻌﺮﻓﺖ ﭼﻴﺴﺖ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﺎ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺑﻨﻴﺎد ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ذﻫﻦ و ﺧﺎرج، ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ذﻫﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاهد ﺑﺎ یک واﻗﻌﻴﺖ ﺧﺎرﺟﻲ ﻛﻪ ﺻﺎدق ﻫﺴﺖ، ﺿﺮورت دارد، ﻋﻴﻨﻴﺖ دارد، ﻣﻲ ﺧﻮاهد ﺑﺎ اﻳﻦ ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ کند، ﺑﺎ ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ اﻳﻦ در واﻗﻊ ﻛﺎﻧﺖ ﺳﻮال ﻓﻠﺴﻔﻲ را ﺟﻬﺖ دﻳﮕﺮى ﻣﻲ بخشد. ﺟﻬﺖ ﺳﻮال ﻓﻠﺴﻔﻲ این بار ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ذﻫﻦ و ﺧﺎرج ﻧﻴﺴﺖ. ﺳﻮال اﻳﻦ ﻫﺴﺖ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﭼﻴﺴﺖ؟ در ﻣﻮرد ﺧﻮد ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻴﺎییم ﺑﺤﺚ ﻛﻨﻴﻢ. حال اﻳﻦ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻗﺮار نیست ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ واﻗﻊ شود و اﺻﻼً ﻗﺮار ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﻴﺰى ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﺧﺎرج شود