آغاز انقلاب کوپرنیکی در فلسفه دکارت

امتیاز
0 از 0 رأی
بدون امتیاز 0 رای
رایگان!

نویسنده

حسام وحیدی
Senior Software Developer

سرفصل مباحث

انقلاب کوپرنیکی دکارت

اوج‌گیری فلسفه مدرن در اندیشه دکارت و هیوم

فلسفه مدرن در آثار فیلسوفانی چون دکارت و هیوم به نقطه اعلای خود دست یافت. رنه دکارت با انقلابی فلسفی، ذهن انسان را به عنوان بنیاد شناخت مطرح ساخت و “منِ اندیشنده” را محور تفکر قرار داد. این “من” که در قالب فاعلی شناسا و اراده‌مند ظاهر می‌شود، سرچشمه اراده خود را از احساسات می‌گیرد. اما چرا احساسات چنین جایگاه محوری یافت؟ زیرا در این دستگاه فکری، پیش از تجربه ذهنی، هیچ واقعیت معتبری وجود ندارد که بتواند مبنای شناخت قرار گیرد.

 دکارت و گذار از واقعیت عینی به ذهنیت محض

دکارت در این تحول فلسفی، نه تنها منبع اعتبار شناخت را تغییر داد، بلکه رابطه سنتی بین واقعیت و احساسات را وارونه ساخت. در پارادایم جدید، این احساسات انسان است که تعیین‌کننده واقعیت می‌شود، نه واقعیت عینی که ماهیت احساسات را مشخص کند. این دگرگونی معرفت‌شناختی به معنای نفی هرگونه قانون پیشینی و عینی در عالم فلسفه بود. هنگامی که از مفاهیمی چون کلیت، ضرورت و دوام در این چارچوب سخن می‌گوییم، در حقیقت با نوعی گذار فلسفی مواجهیم که این مقولات را نه به عنوان اموری عینی، بلکه به عنوان ساختارهای ذهنی انسان تفسیر می‌کند.

سوژه مدرن و بحران جوهر

سوژه مدرن در این نظام فکری، حتی مفهوم “من” به مثابه جوهر ثابت را نیز خود می‌سازد. در این دیدگاه، “من” دیگر یک ذات پایدار نیست، بلکه تنها یکی از مقولات فاهمه بشری محسوب می‌شود. این نگاه رادیکال، اساساً وجود هرگونه جوهر ثابت را انکار می‌کند. با زوال مفهوم جوهر، طبیعی است که مفهوم ثبات نیز دستخوش تزلزل می‌شود. آنچه در این فضای فکری باقی می‌ماند، چیزی نیست جز توافق جمعی بشریت.

 وحدت بخشی توافقی به طبیعت و ذهن

در این پارادایم جدید، این انسان است که برای طبیعت وحدت قائل می‌شود و برای ذهن خود انسجام می‌سازد. نقطه آغازین این نظام فکری کجاست؟ بدون تردید از احساسات فردی شروع می‌شود، بدون تردید از احساسات فردی شروع می‌شود، از آن فاعل شناسایی که هرچند به ظاهر انسانی مستقل و نامشروط تصور می‌شود، اما با حذف مفهوم جوهر، چگونه می‌تواند واقعاً وجود داشته باشد؟ حقیقت این است که چنین انسانی فاقد هرگونه وجود فی‌نفسه است.

سرنوشت فلسفه در عصر مدرن

فلسفه مدرن با محوریت بخشیدن به سوژه انسانی، تمامی مبانی عینی شناخت را دگرگون ساخت. این انقلاب فکری اگرچه آزادی عمل بی‌سابقه‌ای به انسان بخشید، اما بهای سنگینی نیز داشت: از دست رفتن ثبات، جوهر و کلیت. پرسش بنیادینی که امروزه فلسفه با آن روبروست این است: در این جهان متزلزل و سیال، آیا می‌توان به دنبال معیاری استوار برای حقیقت بود؟ این چالشی است که فلسفه معاصر هنوز درگیر پاسخ به آن است.

16.98k بازدید
0 دیدگاه

مشخصات

نوع نوشته : یادداشت
موضوع : فلسفه غرب

عکس نوشته ها

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *