آغاز انقلاب کوپرنیکی در فلسفه دکارت
فلسفه مدرن در آثار فیلسوفانی چون دکارت و هیوم به نقطه اعلای خود دست یافت. رنه دکارت با انقلابی فلسفی، ذهن انسان را به عنوان بنیاد شناخت مطرح ساخت و “منِ اندیشنده” را محور تفکر قرار داد. این “من” که در قالب فاعلی شناسا و ارادهمند ظاهر میشود، سرچشمه اراده خود را از احساسات میگیرد. اما چرا احساسات چنین جایگاه محوری یافت؟ زیرا در این دستگاه فکری، پیش از تجربه ذهنی، هیچ واقعیت معتبری وجود ندارد که بتواند مبنای شناخت قرار گیرد.
انقلاب کوپرنیکی و مسئله معرفت
پس از دوآلیسم دکارتی که ذهن و عین را از هم جدا کرد، راسیونالیسم شکل گرفت و معرفت را حاصل تعامل سوژه و ابژه دانست. کانت با انقلاب کپرنیکی خود، این ایده را دگرگون کرد و نشان داد که ذهن، واقعیت را از طریق مقولات پیشین (مانند مکان و زمان) میسازد، نه اینکه صرفاً آن را بازتاب دهد. بهعقیدهی او، ما هرگز بهخودِ واقعیت (نومن) دسترسی نداریم، بلکه تنها پدیدهها (فنومن) را از طریق چارچوبهای ذهنیمان درک میکنیم. بنابراین، پرسش از «مطابقت ذهن با واقعیت» بیمعناست، چون ذهن همواره جهان را با مفاهیم خود شکل میدهد. کانت بهجای این پرسش، به بررسی ماهیت خودِ معرفت پرداخت و فلسفه را از بحث دربارهی تطابق ذهن و عین، به سوی تحلیل شرایط امکان معرفت سوق داد.
دورهای آموزشی
- اخلاق و عرفان (4)
- تقریرات (0)
- جریان شناسی (1)
- درس گفتار (4)
- درس گفتار اصول فقه (1)
- درس گفتار فلسفه (1)
- درس گفتار فلسفه علوم انسانی (0)
- درس گفتار منطق (2)
- دسته بندی نشده (0)
- سخنرانی ها (6)
- عکس نوشته (0)
- علوم اجتماعی (1)
- فلسفه غرب (0)
- مقالات (0)
- مکتوبات (13)
- منتخب سردبیر (9)
- یادداشت ها (13)