سرفصل مباحث
بایستههای فلسفهآموزی در روزگار ما
بخش اول: سیطره فرم بر محتوا
– سلطه ساختار بر محتوا
مدل سازمانی حاکم بر نظام آموزشی حوزههای علمیه امروزه بهگونهای است که محتوا را تحت سیطره فرم تعریف میکند. در این نظام، معیار رشد و برنامهریزی، چارچوبی سازمانی است که اقتضائات انسانی و نهادی در آن نادیده گرفته شده است. برای نمونه، اگر فردی در حوزهی علمیه بخواهد فیلسوف شود، صرفاً باید در آزمون ورودی مؤسسهای مشخص شرکت کند، واحدهای درسی را بگذراند و در نهایت، امتحانات مربوطه را با موفقیت پشت سر بگذارد. بهعنوان مثال، برای مطالعهی کتاب «نهایةالحکمه»، طلبهی پایهی نهم یا دهم موظف است در حدود صد جلسهی آموزشی حاضر شود، بدون غیبت در کلاسها شرکت کند و در پایان، نمرهی قبولی در امتحان را کسب نماید. از منظر این نظام سازمانی، چنین فردی «فلسفهخوانده» محسوب میشود و گواهی مربوطه را دریافت میکند. این قاعده حتی در مورد استادان نیز صدق میکند: استاد کسی است که در چارچوب تعیینشدهی سازمانی، در تعداد جلسات و روزهای مشخص، مطالب از پیش تعریفشده را تدریس کند. اگر کسی خارج از این چهارچوب به آموزش بپردازد، از نظر این سیستم، «استاد» بهحساب نمیآید.
– نادیدهگرفتن جایگاه انسان در فرآیند آموزش
پرسش اساسی اینجاست که در این مدل آموزشی، جایگاه انسان کجاست؟ آیا میتوان مخاطب چنین نظامی را «صاحبفهم» دانست؟ نهتنها در فلسفه، که در کلیت این سیستم، علم چه جایگاهی دارد؟ آیا صرف حضور فیزیکی در کلاسهای ازپیشتعیینشده، میتواند به کسی عنوان «عالم» بدهد؟
– آسیبشناسی نظام آموزشی فعلی
این شیوهی تعلیم و تعلم، درد و رنج روزگار ماست که علم و فلسفه را به سخره گرفته است. هنگامی که شهید مطهری برای نخستین بار نزد علامه طباطبایی رفت تا فلسفه بیاموزد، طبیعی بود که علامه به او نگفت: «اگر دویست جلسه با من درس بخوانی، تو را فیلسوف خواهم نامید.» چنین مدلی از فیلسوفشدن، حتی در چهل یا پنجاه سال پیش نیز بیشتر شبیه به لطیفهای بود تا واقعیتی آموزشی. اکنون، بلایی که حوزهی علمیه در تمام زمینههای آموزشی—بهویژه در علوم عقلی—به آن دچار شده، تبعیت از فرمی سازمانی است که علم، عالم و ارادهی انسانی را تحت سیطرهی خود درآورده و در نهایت، آن را نابود میکند.
– حذف انسان از کانون آموزش
در مدل فعلی، انسان از محوریت آموزشی خارج شده است و امکان طراحی برنامههای متنوع بر اساس ظرفیتها و نیازهای متفاوت افراد وجود ندارد. فیلسوفشدن به این معنا نیست که فردی کتابی را از آغاز تا پایان بخواند و سپس ادعا کند که فیلسوف شده است. فلسفه، رویدادی است که در نفس آدمی رخ میدهد؛ سلوکی عینی است که با توجه به وسعت وجودی افراد، کمّیت و کیفیت متفاوتی دارد. خود فلسفه نیز ذیل فرمی خاص قابلتعریف نیست. فلسفه غایتی بیرون از خود ندارد که بتوان آن را تحت سیطرهی فرمی خاص درآورد. فلسفه خود مسیر را مشخص میکند، خود تعیین میکند که چه زمانی باید به سراغ بحث بعدی رفت و چه زمانی فرد شایستهی عنوان «فیلسوف» است. فلسفه زمانی محقق میشود که نفس در افقی فکری متعالی شود و به سوی معرفتی والاتر حرکت کند. انتظار چنین فرآیندی از نظام آموزشی جدید، انتظاری نادرست است. به همین دلیل است که امروزه حتی بسیاری از دارندگان مدارک تخصصی فلسفه نیز—وقتی با آنها گفتوگو میکنیم—هیچ نشانی از فلسفهورزی در کلامشان نمییابیم و امکان تفلسف با آنها وجود ندارد. این رویکرد، که در آن محتوا تابع فرم تعریف میشود، در اکثر کلاسهای فلسفهی امروز جاری است و نتیجهی آن، نابودی فلسفهورزی اصیل بوده است.
ادامه دارد…